گر دست دهد خاک کف پای نگارم |
|
بر لوح بصر خط غباری بنگارم |
بر بوی کنار تو شدم غرق و اميد است |
|
از موج سرشکم که رساند به کنارم |
پروانه او گر رسدم در طلب جان |
|
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم |
امروز مکش سر ز وفای من و انديش |
|
زان شب که من از غم به دعا دست برآرم |
زلفين سياه تو به دلداری عشاق |
|
دادند قراری و ببردند قرارم |
ای باد از آن باده نسيمی به من آور |
|
کان بوی شفابخش بود دفع خمارم |
گر قلب دلم را ننهد دوست عياری |
|
من نقد روان در دمش از ديده شمارم |
دامن مفشان از من خاکی که پس از من |
|
زين در نتواند که برد باد غبارم |
حافظ لب لعلش چو مرا جان عزيز است |
|
عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم |